رویای سخت
محیا جان عزیزکم گلکم دخترکم زیبای من هر چی بگم از احساس خودم به تو کم گفتم فقط بدون مامانی داری که دیوانه وار عاشقته نه تنهاتو بلکه امیرم تو هم جایگاه ویژه ای داری تو قلبم بعضی وقتا فکر میکنم نکنه خدا اینقدر داره به من خوبی میکنه میخواد یک اتفاق بد بیافته میگم خدا جون منو به بزرگیت ببخش نا شکری نمیکنم برای من روزهای خوبی رو رقم بزن محیا خانم از این چیزا که بگذریم سخن بد خوابی شما گفتنش واجب تره بدون که از وقتی که از شیر گرفتمت به بد بختی میخوابی یعنی تا این حد که فقط لب و دهنم با تو حرف میزنه حالا از چی و از کجا دیگه یادم نمیاد شاید دارم خواب هایی که می بینم رو برات تعریف میکنم از بس که میگی برام قصه بخون و تا به عمق خواب میرم باز...
نویسنده :
مامان
14:9