امیر گلمامیر گلم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
محیای نازممحیای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

يكي بود يكي نبود

رویای سخت

محیا جان عزیزکم گلکم دخترکم زیبای من هر چی بگم از احساس خودم به تو کم گفتم  فقط بدون مامانی داری که دیوانه وار عاشقته نه تنهاتو بلکه امیرم تو هم جایگاه ویژه ای داری تو قلبم بعضی وقتا فکر میکنم نکنه خدا اینقدر داره به من خوبی میکنه میخواد یک اتفاق بد بیافته میگم خدا جون منو به بزرگیت ببخش نا شکری نمیکنم برای من روزهای خوبی رو رقم بزن محیا خانم از این چیزا که بگذریم سخن بد خوابی شما گفتنش واجب تره بدون که از وقتی که از شیر گرفتمت به بد بختی میخوابی یعنی تا این حد که فقط لب و دهنم با تو حرف میزنه حالا از چی و از کجا دیگه یادم نمیاد شاید دارم خواب هایی که می بینم رو برات تعریف میکنم از بس که میگی برام قصه بخون و تا به عمق خواب میرم باز...
29 آبان 1393

مدل اسبی

امیرررضا  عاشق عاشق ماشینه و تو همه کار باباش در رانندگی دقت میکنه و نوع سخنگوی ما تو ماشینه مثلا میگه بابا بنزین تمام شده بابا باید گاز بزنی بابا ماشین کثیف باید بشوریش و باباهای دیگه دیروز به باباش میگه بابا مگه ماشین ما اسب نیست(منظور همون آرم ایران خودرو که جلو و پشت و روی شیشه ها و روی قالپاق یا غالپاق یا هرنوع دیگه که درسته میزنن ) بابایی تایید میکنه میگه پس چرا سه تا به جلو یکی به راست یا چپ نمیره حالا اگه کشف کردین منظورش چیه ؟ ...
24 آبان 1393

اندر احوالات ما

خدا رو شکر تو این چند روز دخترک ما اگه چه اذیت هم شد ولی به خیر و خوشی از شیر باز شد و دیگه اصلا یادی هم از شیر نمیکنه و اگه ازش بپرسیم هم بلافاصله میگه هاپوی بد خورده قربونش برم که هر چی میگذره به مظلومیت دخترا در همین کودکی و آروم بودنشون بیشتر پی میبرم و دقیقا در 21 آبان مصاف با 20 ماهگیش محیا کاملا از شیر باز شد نه صبح و نه شب دیگه شیر نمیخوره و شیر خوردنش به خاطره ها پیوست   ...
24 آبان 1393

صبر بده خدا

از ساعت 15من درگیرم که محیا رو بخوابونم میدونستم خوابش میاد و چشماش قرمز و گیج خوابه ولی به خاطر شیر نخوردن داشت غر غر میکرد و نمیخوابید ولی بالاخره در ساعت 16.40 تونستم موفق بشم و خانم کوچیک خونمون رو بخوابونم
18 آبان 1393

تصمیم کبری

بالاخره من تصمیمم رو گرفتم که محیا رو از روز جمعه شیر ندم البته هنوز کاملا موفق نشدم چون هنوز شبا شیر میخوره بعد از اینکه بدون شیر میخوابه و خوابش سنگین میشه  ولی خب عزمم رو جزم کردم که کاملا این پروژه که واقعا به نظرم خیلی سخته رو تا آخر هفته تمام کنم .با اینکه بعضی وقتا که خیلی نق نق میزنه پشیمون میشم و میخوام برگردم ولی هنوز استقامت نشون دادم خدایا به هر دو مون کمک کن تا بالاخره این مرحله از زندگی دخترمم به خیر و خوشی تمام بشه مثل همیشه که پشت و پناهمون بودی
18 آبان 1393

مادر عینکی

سر صبح است محیا بیدار شده من پهلوش ولو بهش میگم محیا یا علی بگو بریم تو سالن دستم رو گرفته میگه یا علی من به حالت نشسته کنار تخت نشستم که بهم میگه عینکاتو بردار بریم یعنی من از دید محیا این مادر من حتما نمیبینه که کنار تخت نشسته یاد آوری کنم که عینک داره ...
11 آبان 1393

پرستار جدید

امروز یعنی پنجشنبه 93/8/8 بچه های خونه ما دو پرستار دارن یکی به شوق سلام و دیگری با ندای خداحافظی .خدایا خودت کمکمون کن با امید به آینده ای بهتر.دوستان التماس دعا دارم
8 آبان 1393

همه چی آرومه

سلام به روی ماه پسر ودختر گلم و همه دوستای مهربون بالاخره ما هم تونستیم بعد از یک ماه دست به تایپ بشیم و چند کلمه ای از اوضاع خودمونو و بچه هامون بنویسم اول این ماه به غیر از امیر جان  هممون یک کیسه دوا و درمون داشتیم من و بابایی سرما خورده بودیم حسابی علی الخصوص بابایی که مجبور شد بالاخره آمپول بزنه چون من هی بهش میگفتم برو دکتر برات آمپول بنویسه بزنی خوب شدی مگه گوش میکرد هی میگفت با عسل و جوشونده و سوپ و ... خوب میشم من هی میگفتم تو تا همه ما رو سرما بدی ول کن نمیشی که وقتی دید من سرما خوردم و خودش هم خوب نشده آستین هاشو بالا زد و رفت دکتر دکتر جون هم 4 تا آمپول براش نوشت و همه رو نوش جون کرد حالا دلیل این تاخیر الله اعلم از طرفی محی...
1 آبان 1393
1